از تو کبریتی خواستم  که شب را روشن کنم

از تو کبریتی خواستم
 که شب را روشن کنم
تا پله‌ها و تو را گم نکنم
کبریت را که افروختم، آغاز پیری بود
گفتم: دستان‌ات را به من بسپار
که زمان کهنه شود
و بایستد
دستان‌ات را به من سپردی...

احمدرضا احمدی
ایمیل محفوظ می ماند.